مانقورد چیست؟

دلایل مانقورد شدن چیست؟

مقدمه: در این پست در رابطه با چیستی مانقورد صحبت شده است در صورتی که بخواهید در مورد دلایل روانشانسی وجود مانقورد انواع مانقوردها و پاسخ به سوالاتی از قبیل اینکه چرا افراد مانقورد میشوند یا چرا مانقوردها فقط در میان ملیت های غیر فارس زبان وجود دارد و. .. اینجا را لمس کنید یا عنوان مربوطه در بالا را لمس کنید

مانقورد (مانقورت) چیست؟

چنگیز آیتماتوف نویسنده ی نامدار قیرقیزستان در رمان ( روزی برابر یک قرن) بر اساس یک افسانه، آدمهائی را به تصویر می کشد که مبدل به مانقورد شده اند. منظور از مانقورد، انسانهائی هستند که با هویت ملی خود بیگانه شده و بمثابه ستون پنجم دشمن بر علیه منافع ملی خود عمل می نمایند. (چنگیز آیتماتوف مانقود را این گونه توصیف میکند:مانقورد ازخود بی خبر بود. نمیدانست از کدام قبیله و از چه تباری است. نام پدر و مادر خود را نمیدانست. دوران کودکیش را بخاطر نمیاورد. چیزی از گذشته نمیدانست و از شکنجه و بلایی که بر سرش آورده بودند خبر نداشت. نمی دانست که از"من" خود دور شده است چنین برده ای برای ارباب خود امتیازات فراوان داشت انسانی بود مطیع و بی آزار. هرگز زبان به اعتراض نمیگشود هرگز به فکر فرار نمی افتاد. برای برده داران خطری بالاتر از عصیان بردگان وجود نداشت. روح هر برده از اندیشه عصیان لبریز است حال انکه مانقورد موجودی استثنایی بود و خیال شورش و نافرمانی نداشت...)
چنگیز آیتماتوف برای نشان دادن عمق تراژدی، مردی را به تصویر می کشد که قادر به شناختن مادرش نمی باشد حتی او را دشمن پنداشته و به قصد کشتن او تیری از کمانش رها می کند و او را می کشد.
در واقع مانقورد کسی است که از خویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قوم خود احساس نمی کند . او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای جای گفتارش به تحقیر و تمسخر میگیرد و فرهنگ خودی را نفی و به فرهنگ بیگانه به دیده احترام فوق العاده می نگرد و در این کار آنقدر پیش می رود که حتی حاضر می شود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خود را نیز نشانه ی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد یا متاثر گردد . بدین جهت مانقورد یک بی اصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و منافع ملی خود می پردازد . مانقوردهای جامعه تورک آذربایجان خودشان را آذری مینامند و در حقیقت آذریها همان تورکهای مانقورد شده می باشند که با آذری نامیدن خود و مابقی تورکهای آذربایجان تورک بودن خودشان را نفی میکنن، یک مانقورد برای منافع فارسها حریص تر و اعصبانی تر از خود فارسهاست

همان طور که گفته شد در پایان رمان ( روز برابر یک قرن) مانقورد مادر خود را نشناخته و او را کشت در این رمان کسانی که فرزندانشان به مانقورد تبدیل شده بود به ناچار فرزند خود را به کل فراموش میکردنن و بنا را بر این می گذاشتند که فرزندشان مرده است اما از میان این خانواده ها مادری پیدا شد که نتوانست فرزند خود را فراموش کند و برای پیدا کردن او خود را به بیابان زد و در نهایت وقتی که فرزند دلبند خود را پس از هزاران مشقت پیدا کرد و با وجود تمام تلاشش برای اینکه فرزندش او را به خاطر اورد اما او مادرش را نشناخت و با انداختن تیری به طرف مادرش او را کشت بنابرین ما هم اگه سعی کنیم مانقورد های جامعه خود را به اصلیتش باز گردانیم تنها نتیجه ان اسیب دیدن خودمان خواهد بود انها هزگر به اصلیت خود باز نخواهند گشت هر گونه بحث کردن در نهایت باعث اسیب روحی و روانی به خودمان خواهد شد تنها راه این هست که انها را فراموش کنیم و به حال خودشان رها سازیم انها جر بردگی هیچ کاری از دستشان بر نمی اید و تا ابد نیز در همین وضعیت خواهند بود انها تمام گذشته و پدر و مادر خود را فراموش کرده اند و دشمن منیت انها را از انها گرفته است و از خود اختیاری ندارند.

واژه "مان" در ترکی غیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائل مانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مانقورد در حقیقت مفهوم "گرگ ناقص" یا به بیان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس ترکان افاده می کند . با توجه با اینکه در این قاموس بوزقورد بعنوان انسان کامل و اصیل است لذا مانقورد بعنوان انسان ناقص تلقی می گردد . به عبارت دیگر مان قورد به معنی "گرگ ننگین" یا "انسان ننگین" است. این ننگ بیشتر گریبان گیر همان بوزقورتهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی به ننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل می شوند .در شکل جدید مان قورتها در رسانه های گروهی وادار به مصاحبه بر علیه ایدئولوژی قبلی خویش می گردند .
افسانه مانقورد در مورد منشا و چگونگی مانقورد شدن بوزقورتها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان می کند .
روز و روزگاری در صحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی می کردند. یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود . نایمان ها دشمنانی به نام " ژوان ژوان"ها داشتند . ژوان ژوان ها مبتکر مانقورد گردانیدن اسرای خود بودند . آنها اسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجه های سخت و طاقت فرسا حافظ تاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بی بند و بار نسبت به قوم و قبیله خود می ساختند .
مانقوردها طوری تربیت می شدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنی ها بکار می بستند اگر ارباب مانقورد می گفت پدر و مادرت را بکش در چشم بهمزنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل می رساندند .
افسانه می گوید : در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بود ولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند . قوم ژوان ژوان ها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودند مجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی به جزای مانقورد کردن جوانان دچار شده بودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود می رسند .
افسانه در مورد چگونگی مانقودسازی ژوان ژ وان ها می گوید : ژوان ژوان ها وقتی کسانی را اسیر می گرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر که از سفت ترین قسمت پوست شتر است قطعاتی را جدا کرده و بلافاصله به سر اسیر چسبانیده ، آنرا محکم می بستند . بعد از این کار دستبند و پای بند اسیران را محکم کرده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها می کردند .
بعد از مدتی موی سر آنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمی یافتند برگشته بتدریج داخل مغز اسیر می شدند . در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این غذاب را نیاورده فوت می کردند ولی آنهایی که می ماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارت های آنان در تیراندازی می ماند . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور می داد بلافاصله تیرباران می کردند . چون از بین ده اسیر یک اسیر مانقورد شده و بقیه می مردند لذا ارزش یک مانقورد ده برابر یک غلام بود و اگر کسی مانقورد کسی را می کشت مجبور به پرداخت جریمه سنگین می شد

خلاصه افسانه مانقورد:

روزی پسر جوانی بنام "ژول آمان" (یول آمان) فرزند پیرزنی بنام "نایمان آنا" برای گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان ژوان ها که در جنگ با آنان کشته شده بود به اتفاق سایر جوانان قبیله نایمان به ژوان ژوان ها حمله کرده و بعد از جنگی قهرمانانه اسیر می شود. ژوان ژوان ها او را مانقورد کرده و به چوپانی گله های خود می گمارند. "نایمان آنا" برای نجات پسرش به منطقه ژوان ژوان ها رفته و پسر خود را می بیند که چوپان گله شده است. مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را می پرسد. پسر جواب می دهد که نامش مانقورد است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارش می پرسد. پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم: من مانقورد هستم. مادر سعی می کند حافظه ی پسر جوانش را به کار بیاندازد. "چنگیز ایتماتف" - نویسنده معروف قرقیزی - در همان رمان "روزی به درازی قرن" بقیه ماجرا را چنین به رشته قلم می کشد که مادر خطاب به پسرش می گوید: اسم تو ژول آمان است می شنوی؟ تو ژول آمان هستی. اسم پدرت هم دونن بای (Donan bay) است پدرت بادت نیست؟ آخر او در زمان کودکیت به تو تیراندازی یاد می داد. من هم مادر تو هستم، تو پسر من هستی، تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟ تو نایمان هستی
او (مانقورد) با بی اعتنایی کامل به سخنان مادرش گوش می داد. گویی اصلا این حرفها ربطی به او ندارد
نایمان آنا باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت:
اسمت را بیاد بیاور... ببین اسمت چیست مگر نمی دانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مانقورد نیست ژول آمان است. برای این اسمت را ژول آمان گذاشته ایم که تو در زمان کوچ بزرگ نایمان ها بدنیا آمدی. وقتی تو بدنیا آمدی ما سه روز تمام کوچ خود را متوقف کردیم.
"نایمان آنا" برای اینکه احساسات پسرش را تحریک کند و او را به یاد کودکی خود بیاندازد برایش ترانه و لالایی و بایاتی می خواند ولی هیچ تاثیری در پسر جوان نمی کند. در این موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان می شود. ارباب ژول آمان از او می پرسد آن پیرزن به تو چی می گفت؟ ژول آمان می گوید او به من گفت که من مادرت هستم. ارباب ژل آمان می گوید تو مادر نداری تو اصلا هیچ کس را نداری فهمیدی، وقتی آن پیرزن دوباره پیشت آمد او را با تیر بزن و بکش. او بعد از دادن "حکم تیر" به دنبال کار خود می رود. نایمان آنا وقتی می بیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده می خواهد که دوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا به او نزدیک می شود. اما ژول امان با دیدن نایمان آنا بدون هیچ ترحمی در اطاعت کورکورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را از پشت شتری که سوارش شده بود سرنگون می سازد. قبل از اینکه پیکر بی جان نایمان آن به زمین بیفتد روسری او به شکل پرنده ای بنام دونن بای درآمده و پرواز می کن. گویی این پرنده روح نایمان آنا را در جسم خود دارد. از آن زمان پرنده ای در صحرای ساری اؤزیه پیدا شده و به مسافرین نزدیک گردیده و دایماً تکرار می کند:
"به یاد آر از چه قبیله ای هستی، اسمت چیست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای"
پیکر بی جان نایمان آنا در محلی که بعدها بنام او به قبرستان "آنا بیت" معروف گردیده به خاک سپرده می شود. پسر مانقورد او حتی برای گرامی داشت خاطره مادر بر سر قبر او نیز حاضر نمی شود چرا که او خود را بی پدر و مادر و بی اصل و نسب می دانست.
در ایران استبداد زده آندسته از نظریه پردازان فارس که از سیاست یکسان سازی ملتها در ایران حمایت می کنند برای ملل غیر فارس هویت ساختگی تراشیده اند و تقریبا صد سال است این هویت ساختگی برای نفی موجودیت ملل غیر فارس در ایران تبلیغ می شود. متاسفانه در آوریل سال ١٩٢٦ رضا میر پنج در نتیجه کوتادی نظامی خود را پادشاه ایران خواند. او به چند گانگی ارزشهای انسانی اعتقاد نداشت از اینرو سیاست اصلی حاکمیت وی یکسان سازی ملل ایران بود. برای رسیدن به این منظور ملل ساکن غیر فارس از جمله آذربایجانیها، بطور سیستماتیک از طریق رسانه های گروهی، تعلیم و تربیت مورد شستشوی مغزی واقع شدند... تقریبا در طول صد سال یعنی از بدو پیدایش رژیم پهلوی تا کنون که جمهوری اسلامی بر سر کار است در ایران سیاست یکسان سازی ملل دنبال شده است و در نتیجه این سیاست، تعدادی از آذربایجانیها با هویت ملی خود بیگانه شده اند و گاهی تا آنجا پیش می روند که بر علیه منافع ملی آذربایجان عمل می کنند... فردی که مورد شستشوی مغزی واقع شده است دو هویت متضاد را با خود حمل می کند. برای مثال یک مانقورد آذربایجانی بجای نژاد تورک، خود را از نژاد آریائی می داند و زبان تورکی آذربایجانی را زبان آذری می شمارد. در واقع در تبین هویت ملی خود فرق اساسی با فارسها ندارد... چنگیز آیتماتف در رمان "روزی برابر یک قرن" به زیبائی عمق سقوط مانقورتها را با کلمات به تصویر می کشد. او به ما به خوبی نشان می دهد که چگونه فرد مانقورد ممکن است تا آنجا پیش رود که حتی مادر خود را نشناسد و تیری به قصد کشتن او از کمانش رها کند و او را بکشد....ایران از نقطه نظر اطلا عات پروسه ای بالنده را طی میکند و سیاست یکسان سازی ملتها در ایران دیر یا زود محکوم به شکست می باشد...